سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ماه پانزده شبه دامن خود راجمع کرده ومیدان آسمان راترک می گفت ،وهالۀ آن با نمای اندوهباری همچون اشک از چشم آسمان می غلتید ،تاریکی اندام سنگین خود رابه ماوراءافق ها می کشیدولحظه ای بعددر ودیوار شهر نقاب سیاه ظلمت راکنارزده،سپیده دم پیشانی خودرا به ریگزارهای تفتیده ی صحراوگردونه های تپه می سایید .

نسیم صبحگاهی بوسه برلب دجله وصورت نخلهای پیروجوان می زد،گویی دنیا می خواست جلال وشکوه خاصی به خود بگیرد .

اولین اشعۀطلایی روز،چون تیری خون آلودسینۀ افق راشکافت.صدای مؤذن اوج گرفت،ودرهمه جاطنین انداخت؛اَللهُ اَکبَرُاللهُ اَکبَر

دروازۀسحربازشد،صبحی خجسته،روزی مبارک،روزی که باتمام روزها متفاوت بود.

هنوزندای عظمت خدا گوش جان را نوازش می داد،که در یکی از خانه های شهر تاریخی «سامرا»طفلی به دنیا آمد ،که اوهم بلافاصله سرود عظمت خدارا به لب راند،انگشت سبابه خود را به آسمان بلند کرد وگفت:الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمدوآله محمد

شادی وسرور برهمه جادامن کشید وبرق شعف ازدیدگان مادر بیرون می زد،پدردرحالیکه موج نشاط ازجام چشمانش فرو

می ریخت چنین گفت:حمدخدارا که مرا زنده نگه داشت،تا جانشینم راکه ازمن است ودرسیرت وصورت شبیه ترین مردم به رسول خداست،باچشم خودببینم .

حیرت وتعججب برچهره ها نقش شگفت زده،نفس هاازسینه بیرون نمی آمد واشکی از شوق وتعجب در چشم ها گردش می کرد،فضیلت وشرف همچون سایه ای سنگین برسرمولود بال گسترده بود ودرسیمایش موجی از لبخنددردریای اشک شنا می کرد.کسی جرأت نمی کردبه نوزاد نزدیک شود ،اودنیای ازعظمت راباخود آورده بود،اوپیش از آفتاب چشم به جهان گشوده بود ،تاهمیشه آفتاب راپشت سرقراردهد.

این لحظۀپرشکوه در 15شعبان 255هجری اتفاق افتاد.

آری اوکسی نیست جزء «مهدی صاحب زمان»فرزندخاتم الانبیاء،قائم آل محمد،میوۀدل حیدر،نوردیدگان زهرای اطهر(علیهماالسلام).حمد خدایش را که اورا پشت پرده نگه می دارد ،وسپس ظاهروآشکارمی شود،وزمین را پر از عدل وداد میکند.

سلام ودرودخداوندوالامرتبه،بر خورشیدفروزان امامت که از پس ابرغیبت برگوشه های قلب شیفتگانش نور امید می افشاندوبر مظلومان ومستضعفان جهان،نویدرهایی می دهد

« ای گل طاها، مهدی جان خوش آمدی»




نوشته شده توسط :مهدی جو (کبری قربانی دشتکی)
 
دوشنبه 85 شهریور 13 6:0 ع
نظرات دیگران [ نظر]


لیست کل یادداشت های این وبلاگ