هوالحبيب
از آسمان رهايي خطاب مي آيد
که آن مسافر زرين رکاب مي آيد
درين ميانه غرق گناه و غرق فريب
درين زمانه پر اضطراب مي آيد
بسان ساحل ناجي براي کشتي غم
وما عطش زدگان را چو آب مي آيد
زمان آمدنش مي رسد ز ره آخر
زمان رفتن رنج و عذاب مي آيد
زياد مي رود آن لحظه هاي بي تابي
و روزگار خوشيهاي ناب مي آيد