• وبلاگ : بوي پيراهن يوسف
  • يادداشت : بوي پيراهن يوسف
  • نظرات : 23 خصوصي ، 164 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطمه 

    سلام و پيدا کردن کلمه اي براي تسليت چقدر سخته...

    وقتي خبر رو شنيدم که عازم سفر کربلا بودم ماتم برد تا خود شب لام تا کام نتونستم حرف بزنم

    شب که اتوبوس توقف کرد يکي ديگه از بچه هاي پلاس رو ديدم اونم ماتم زده بود عين خودم گفت خبر اقا مصطفا رو شنيدي اشکم درومد و بعد فقط سنگيني بغض بود که عين مار تو گلوم چنبره زد...

    توي ذهنم ميومد مادر جواد براي تکاملش فقط مادري و مقام مادري رو کم داشت بعد از اين درجه واقعا خواستني شده بود خدا بي قراري ميکرد... و رفت

    از طرفي هميشه به خودم ميگفتم بلاهاي بزرگ براي ادمهاي بزرگه مثل آقا مصطفا...

    اما بازم وجودم آتيش داشت اولين جايي که رفتم کاظمين بود کنار قبر امام جواد دعا کردم و کلي گريه يکم سبک شدم دعا کردم براي جواد و مادر و پدرش...

    اونجا از همه جا بيشتر دعا کردم بعد هم نجف و بعد هم کربلا روزي نبود که به ياد مادر جواد نباشم از وادي السلام هم که رد شدم به روح مادر جواد سلام کردم گفتم سلام مامان شنيدم روح مومنين بعد مرگ به اين جا منتقل ميشه يقين دارم اينجايي بعد هم گفتم دنيا براي مادري تو جا کم بود دنيا دستهات رو ميبست حالا اونجا دستت باز تره....

    يا سکينه القلوب المضطرين...

    خدا دلتون رو اروم کنه

    اقا مصطفا التماس دعا...