سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سلام ، تا به حال دقت نکردم یا بهتر بگویم توفیق نداشتم...... چند روز پیش به آرشیو مطالب نگاهی انداختمو دریغا از..؟! دریغا از یاد و یادداشتهای تنهایی... اینجا بوی پیراهن شهید نمی آمد... جای شهدا خالی

خیلی ناراحت شدم که غریبانه روزها گذشتند حتی یک بار نام شهدا برزبان وقلم نیامد وبه خاطر این است که زبان شهیدان را فهمیدن ،سخت است !
بله از همه آن شهدایی حرف می زنم که معنای عشق را فهمیدند وما نفهمیدیم و کربلای حسین را دیدند وما ...
کجای کاری ؟کجا ؟؟؟

امروز دوست دارم یکی از سایتهای متعلق به دهکده جهانی معطر شود به عطرشهید وشهادت که دشمن بداند هنوز مثل خودش نمرده ایم و زنده ایم به عشق لاله ها ....وباید بگویم یادداشتهای تنهایی رزمندگان و شهیدان هیچ وقت تنها نیستند ...


سید شهیدان اهل قلم شهید آوینی با خون شهدای فکه خط بطلان بر روی بسته جهانی شدن می کشه :

« دهکده جهانی واقعیت پیدا کرده است ، چه بخواهیم و چه نخواهیم . وماهوارها مرزهای جغرافیایی را انکار کرده اند .این همان دهکده ای است که مردمانش صورت مسخ شده کرگدنها ی اوژیونسکو را پذیرفته اند . این همان دهکدهای است که بر سر ساکنانش آنتهایی روییده است که 150 کانال ماهواره را دریافت می کند . این همان دهکده ای است که در آن رباطها عاشق یکدیگر می شوند این همان دهکده ای است که در تلویزیونهایش دختران چهار ساله را آموزش جنسی می دهند . همان دهکدهای که در آن گوسفند هایی با سر انسان وانسانهای با سر خوک بدنیا می آیند اما عجیب اینجاست که باز هم این همان دهکده ای است که در زیر آسمانش بسیجیان رملهای فکه زیسته اند . این همان دهکده ای که در نیمه شبهایش ماه هم بر کاباره ها تابیده است وهم بر حسینیه دو کوهه و گور هایی که در آن بسیجیان از خوف خدا وعشق به او می گریستند . دنیای عجیبی است نه؟!»


این یادداشت اختصاص دارد به یادداشت تنهایی متعلق به خاطرات یکی از رزمندگان جانباز در تابستان سال 79 که در مشهد مقدس ذکر کرده اند .

«*از شهیدی یادم آمد دلم به درد آمد که قنوت نماز شبش دعای کمیل بود کجا ؟ آنجایی که باید یخها را می شکستی و وضو می گرفتی .

یک علی حیدری داشتیم که توی جفیر با شیمیایی جزغاله شد . توی وصیت نامه اش این راز را می گوید که هر وقت می خواست معطر شود می گفت « یا حسین» ودر تمام زندگی اش 1 عطر هم نخریده بود
شهیدی که می گفت من اگر شهید شوم این عراقی را که ما را با تیر بار می زند شفاعت می کنم » گفتم چرا ؟ می گفت : « برای اینکه ما دین رحمت هستیم .»
شهیدی که در ابو قریض از تشنگی بر زمین افتاد . پلاکش را کند وگفت : این را به مادرم بدهبد وبگویید از تشنگی شهید شد »


شهید 15 ،16 ساله ما شهید کاوه که وقتی همه پشت خاکریز چسبیده بودند وتانکها ، سینه به سینه خاکریز شدند ، از پشت خاکریز بلند شده و رفت بین تانکها چیزی مثل رجز خواند وبا کلاش به تانکها رگبار می زد یکی از تانکها دوشکایش را به طرف او برگرداند گلوله های دوشکا 3تا5 سانتیمتر در فولاد نفوذ می کند وسپس آن را منفجر می سازد آنقدر با دوشکا با اوتیر می زدند که از او فقط یک لخته خون ماند .» *
.

حال نوجوانی15 ،16 ساله را می بینم دلم به درد می آید که در جیب لباسش واکمن با دو گوشی بر گوش با صدای مزخرف آنچنانی وزمزمه لبانش کلمات بیهوده به جای دعای کمیل وزیارت عاشورا و سرگرمی وتفریحش در کوچه وبازار پرسه زدن و موتورسواری شده به جز مسجد ..!


حال دختران جوان بدحجاب وبی حجاب را می بینیم از وسایل همراهشان .!!!!! تا صدای قهقهه وخنده هایشان !!! که دل امام زمان (ع) وهر بیننده دیگر را به درد می آورد .. !دیگر ترس ازخدا برایشان معنا ندارد؟!؟!؟ .


حال امام زمان را می بینم دلم به درد می آید که چگونه مهر سکوت بر لبانش و مهرغم و ناله را بر قلبش زده ایم . این بود راه ورسم...می روم تا انتقام سیلی مادرم زهرا بگیرم ؟! ولی در روز قیامت مادرش به جای شفاعت انتقام فرزندش را می گیرد . دنیای عجیبی است نه؟!»


مهدی جان مولایم ! باز هم می خواهی نیایی ؟ آخر تا کی... ؟




نوشته شده توسط :مهدی جو (کبری قربانی دشتکی)
 
یکشنبه 85 دی 3 10:0 ص
نظرات دیگران [ نظر]


لیست کل یادداشت های این وبلاگ